دلبندم محمد حسيندلبندم محمد حسين، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 1 روز سن داره

نوگل باغ زندگیم

اسفند پر تلاطم

امروز بیست و هفتم اسفند ماه سال نود و دو شب چهارشنبه سوری ساعت 4.20 بعد از ظهر محمدحسینم در خواب ناز من هم با کلی کار برای سفر، هوس نوشتن زد به سرم    از این روز هایت بنویسم که....    آنقدر بزرگ شدی که یک نارنگی کامل را تنهایی میخوری!    کاسه ات را به دستم میدهی تا برایت توت و انجیر بریزم و مینشینی عمو پورنگ میبینی...    صبح ها تا اسم صبحانه می آید سفره می آوری پهن میکنی و.... مردی شدی برای خودت.    شهر شلوغ است و همه در تکاپو! ترافیک تهران به اوج رسیده و روزهای آخر سال پر است از ماجرا! امیدوارم برای همه سلامتی باشد و دل خوش...    پ...
29 اسفند 1392

پسر پانزده ماهه ام

  امسال هم توفیق داشتیم با مامان جونم و مادربزرگ عزیزم یه مراسم بسیار عالی عیدالزهرا سلام الله علیها شرکت کردیم. به شما کلی خوش گذشت پسرکم، دست زدی و شادی کردی و با اون زبون شیرین تر از عسلت صلوات فرستادی و... یه روز با کلی از دوستای خوووووووب رفتیم نمایشگاه اسباب بازی! فقط همین که با هم بودیم و شما بچه ها شاد بودین خوب بود، والا چیز خاصی نبود... امکانات و شرایط رفاهی که مثل همیشه اسف بار آدم غصش میشه... به خدا لیاقت مردم ما بیشتر از این حرفاست!  ...و دوباره پارک ملت و عشق کردن شما با پیشی و کلاغ و ... این کلاه شال گردن هم هدیه یه خاله ی عزیز به پسر مامان آقا بفرمایید کلاس تبسم...
27 اسفند 1392

یه سال و دو ماه

اربعین سیدالشهدا علیه السلام پوشیدن لباس مشکی نور است نه مکروه وقتی برای عزای اباعبدالله الحسین علیه السلام باشد...  این ماه من و محمدحسین دو هفته ای خونه مامان جونم بودیم، آقای همسر مشرف شده بودن بندرعباس. اینم عشقه مامان و گوشه ای از شاهکارهای دایی یوسف!!! یه چمدون سوغاتی منحصر به آقا! قبلنای نه چندان دور بیشتر سوغاتی ها واسه دختر بابا بوداااااا حالا دیگه شده واسه مغز بادوم ... ماشاالله... پاشم اسفند دود کنم و صدقه بندازم واسه جیگرم عزیزکم برای اولین بار سه ساعتی از مامان دور بودی موندی پیش مامان جون و من رفتم کلاس تبسم لحظه ها. البته هر هفته با هم میریم   این بار به اصرار م...
4 اسفند 1392
1